پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

دختر رویایی مامان و بابا

نوروز 93

سلام دختر قشنگم: امیدوارم امسال و سالهای آینده برایت بهترین ها اتفاق بیفته.اما میخوام از نوروز ٩٣ واست بگم.اول اینکه توی اسفند ماه در ٢١ ماهگی دخترم رو از شیر گرفتم البته هنوز شیشه پاستوریزه رو توی شیشه پستونک میخوری.قبل عید مثل هر سال رفتیم داراب که تحویل سال رو پیش باباجون و مامان جون باشیم و تو که هر چی بزرگتر میشی وابستگیت به من بیشتر میشه تمام مدت پشت لباس منو میگرفتی و با من راه می اومدی.نمیدونم به خاطر سر کار رفتنه که اینقدر به من وابسطه شدی و میترسی من برم.روز اول تحویل سال ساعت ٨:٢٤ شب بود و ما خونه موندیم و جایی نرفتیم. روز بعد رفتیم خونه دایی مامان جون واسه عرض تسلیت .آخه زن دایی مهربون از میون ما رفته .خدا رحمتش کنه ....
17 فروردين 1393

لغات جدید2

دامنه لغات جدید عسلم: آگلا:آشغالا (عاشق گفتن این کلمتم) باباجی:باباجون ماماجی:مامان جون دپایی:دمپایی تش:کفش اندازه:لباس پوشیدن(مامان جونت تنت میکنه و می خواد اندازتو بگیره) نترس: سه شوآر(آخه ازش میترسی و من همیشه میگم نترس.تو هم فکر میکنی این اسمشه) لاپش:لاک پشت ناک:لاک بتنی:بستنی جیله:ژله دیا:دریا        
17 فروردين 1393

خانومی من

خانومی مامان گاهی وقت ها سنگینی بار زندگی اینقدر زیاد می شه که پشتت خم میشه زانوهات تا میشن تکیه گاهی برات نیست که بتونی دستاتو بهش بگیری و از افتادنت جلوگیری کنی چقدر اون لحظه احساس تنهای و بیکسی استخونهای ادم و میشکنه ولی مامانی یه نگاه به بالای سرت بنداز یه طناب محکم میبینی طنابی که تا عرش خدا ادامه داره با تمام قدرتت دستات و بیار بالا محکم طناب و بگیر این تنها راه نجاتت از افتادنه خانمی من خیلی مواظب خودت باش خیلی زیاد.   خانمی مامان دختر نازم دنیا پر است از دروغ و کلک پر از دورویی و دودوزه بازی تمام تلاش خودتو به کار بگیر تا هیچ وقت اسیر این دورویی ها دروغ ها و کلک ها نشی. ...
17 فروردين 1393

بدون عنوان

کلمات جدید پرنیا جون: بیش:بشین باباد":بادبادک بابد":بابابزرگ مابد":مامان بزرگ آره:آره گلا:مداد(یعنی باهاش گل بکشی)  دنام:سلام بلی:بله تتا:کتاب دورا:جوراب تقریباً بیشتر کلمه ها رو وقتی تکرار میکنن میتونه تا حدودی شبیهشون  و بعضی ها رو هم کامل ادا کنه
16 دی 1392

بدون عنوان

سلام دختر مامانی، دوباره امروزدرحالیکه سر کارم دارم واست پست میذارم.آخه توی خونه اصلاً نمیذاری طرف کامپیوتر برم .چون سریع میای و میخوای موس رو بگیری و بازی کنی.دخترم هر روز که میگذره احساس میکنم عشق و علاقم نسبت بهت بیشتر میشه و زمانیکه ازت دورم هر ثانیه به فکرتم.این روزا خیلی شیرین شدی و با کارات کلی حالمونو خوب میکنی.کلی کلمات جدید و ناز کردن یاد گرفتی.اینجور موقع ها اینقدر خوردنی میشی که دلم میخواد محکم بغلت کنم و فشارت بدم.الان سه ماه و نیمه که بابایی رفته و من میدونم چقدر دوری از تو واسش سخته.گاهی اوقات زنگ میزنه و بهونه های الکی میگیره و من مطمئنم اینا همش به خاطر دوری از زندگیشه. البته من هیچ وقت نمیتونستم این دوری رو تحمل...
16 دی 1392