رفتن بابایی به اصفهان
سلام دختر گلم،
امروز دقیقاً 6 روزه که بابایی دخترم رفته اصفهان و ما رو تنها گذاشته.روزای اول باباجون و ومامان جون پیشمون بدند و تو نبود بابات رو خیلی احساس نمی کردی ولی از دیروز که اونها هم رفتن کلی بهونه می گیری. دیشب مجبور شدم ببرمت خونه خاله فاطمه تا با خاله رویا و آرمان جون بازی کنی و شب هم همونجا موندیم.امروز هم چون پنج شنبه است و خاله خونه است تو پیش اونها موندی.
دیروز بعد از سه ماه رفتی پیش پرستارت(خانم علیزاده) و کلی با سارا وامیرحسین بازی کردی.وقتی اومدم دنبالت که ببرمت هم نمی اومدی.خلاصه دختر بازیگوش من عاشق بازی با بچه هاست.خیلی دوست داشتم می تونستم بذارمت مهد کودک تا بیشتر بتونی با بچه ها بازی کنی اما می ترسم اونجا مریض بشی و به خاطر تعداد بیشتر بچه ها ازت خوب مراقبت نکنند. حداقل پیش پرستار خیالم راحت تره.مامانی یک کم که بزرگتر شدی(حداقل زمانیکه بتونی صحبت کنی)میبرمت مهد تا بیشتر با بچه ها بازی کنی .خودت می دونی که تو تموم فکر مامانی رو به خودت مشغول کردی و من و بابایی همیشه نگرانتیم و سعی میکنیم بهترین وضعیت ممکن رو برات فراهم کنیم. گاهی اوقات فکر میکنم اگر دختر دوست داشتنی مثل تو نداشتم چطور ممکن بود بتونم دوری بابایی رو تحمل کنم.مطمئنم تو هم مثل من خیلی دلت واسش تنگ شده.